علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

پای لرزش هم نشستیم...

راست میگن این قدیمی ها که  آدم بچه دار نباید زیاد در و بیرون بره، با بچه کوچیک نباید مسافرت رفت، هوا به هوا شدن و آب به آب شدن رو هم بی راه نگفتن. مشهد رفتن ما همان و سرماخوردن پسری هم همان، از روز پنجشنبه بینی پسرکمون شروع کرد به نشتی دادن، شربت سرماخوردگی براش برده بودم و بهش می دادم، حال عمومیش خوب بود اما آب ریزش بینی اذیتش میکرد، خوبیش این بود که رقیق بود و امید داشتم کارش به آنتی بیوتیک نرسه که از شنبه نه تنها آب ریزشش قطع نشد که چرکی هم شد، به گمانم همون چهارشنبه شب که رفته بودیم حرم و باد سوزناکی می وزید پشه ی موذی  سرماخوردگی دوباره پسرکمونو گاز گرفت . یکشنبه بردمش پیش دکتر روان پارسا، بهش آموکسی کلاو داد به علاوه ...
17 اسفند 1392

از نی نی وبلاگ به بلاگفا

دوستان بلاگفایی نمی دونم چرا مدتیه کامنتهایی که براتون میذارم با اینکه پیغام "ثبت شد" برام میاد در واقع ثبت نمیشه براتون، به هر حال من هستم و پیشتون میام اما کامنتهام فعلا می پرن، امیدوارم این مشکل موقتی باشه
16 اسفند 1392

انگار همیشه بوده ای با من!

اوایل که تازه عقد کرده بودیم خیلی پیش می اومد که وقتی می خواستم از خاطرات خانوادگی یا خاطرات شخصیم برای همسرم و یا بقیه تعریف کنم به طور عجیبی انگار ذهنم اون خاطره یا رویداد رو با حضور همسرم در اون  بازسازی می کرد، یعنی با اینکه از نظر تاریخ اون اتفاق یا ماجرا، مطمینا همسرم اون موقع هنوز همسرم نشده بوده اما وقتی میون خاطراتم پرسه می زدم همیشه حضور پررنگ اون رو هم (به اشتباه) به یاد می آوردم، نمی دونم شاید این حس برای شما هم پیش اومده باشه... به هر حال این موضوع همچنان ادامه داشت تا اینکه پسرمون به جمعمون اضافه شد... و همون تجربه ی جالب و عجیب حضور ذهنی اون فردی که هنوز نمیشناختمش حالا در مورد پسرکمون هم داره برام تکرار میشه. البته...
16 اسفند 1392

خاطرات مکتوب سفر مشهد مقدس ، اسفند 92

دوشنبه 5 اسفندماه ساعت 9/30 شب بلیط قطار داشتیم  به سمت مشهد و پنجشنبه 8 اسفند ساعت 10/30 شب هم بلیط برگشت، سه شنبه ساعت 11/30 قبل از ظهر مشهد بودیم و جمعه ساعت 11 تهران، در هر دو مسیر رفت و برگشت هم به خاطر ترافیک بالای مسیر، با تاخیر رسیدیم. پسرکمون خیلی قطار رو دوست داشت، وقتی داخل کوپه نشستیم و بهش گفتیم اینجا قطاره، همش بیرون رو نگاه میکرد و میگفت da یعنی قطار، فکر می کرد باید بیرون دنبال قطار بگرده . شب خوابیدن داخل قطار برای من و پسرمون کمی سخت بود، چون معمولا تا صبج چند بار برای شیر خوردن بیدار میشه و بالتبع باید کنارش بخوابم کف قطار پتو پهن کردیم و هردومون به هر مکافاتی که بود  اونجا خوابیدیم، بماند که بعد از چند ...
11 اسفند 1392

پیش به سوی ِ زیارت

دو ...دِس ... کادن دو ... دِس ...کادن دو...دِس ...کادن     اگه گفتین اینا که گفتم یعنی چی؟       در کمال تعجبتون باید بگم مثلا صدای قطاره... وسیله ای که ان شاء الله فردا شب این موقع ها دیگه حتما سوارش هستیم... و ان شاء الله قراره باهاش بریم به پابوس آقامون علی ابن موسی الرضا علیه السلام   در ضمن این تعبیر از  صدای قطار  برمی گرده به خاطره ی من از یکی از دبیران خوب و خلاق دوره ی دبیرستانم  - که گفتار و رفتارش بیشتر از هر کسی تو زندگی من تاثیر داشته و خیلی از نصایح و پندهاش مثل چسب ِ دوقلو محکم ِ محکم به ته ِ  ته ذهنم چسبیده -  و سفر دسته جمعیمون با ...
5 اسفند 1392

دعا در حق ِ والدین و فرزندان، از زبان امام سجاد (ع)

دعا در حق والدین: خدايا رحمت فرست بر محمد، بنده و پيغمبرت، و بر خاندان پاكش، و ايشان را به بهترين صلوات و رحمت و بركات و سلام خود امتياز بخش، و پدر و مادرم را. خدايا به كرامت نزد خود، و رحمت از جانب خود اختصاص ده، اى مهربانترين مهربانان. خدايا بر محمد و آلش رحمت فرست، و علم آنچه را كه درباره ايشان بر من واجب است به من الهام نما، و آموختن همگى آن واجبات را بى‏كم و كاست برايم فراهم ساز، و آنگاه مرا خود بر آن دار كه هر چه به من الهام نموده‏اى بكار بندم، و توفيق ده تا در آنچه بصيرت مى‏دهى غور كنم، تا به كار بستن چيزى از آنچه به من آموخته‏اى از من فوت نگردد، و اعظايم از انجام خدمتى كه مرا به آنان ملهم ساخته‏اى سنگينى نگيرد...
5 اسفند 1392

از واکسن 18 ماهگی چه خبر؟ + واکسن یک سالگی

سلام دوستان ان شاء الله یکشنبه آینده باید واکسن 18 ماهگی پسرکمونو بزنیم، خیلی استرس دارم، ممنون میشم اگر تجربیاتتونو در این زمینه در اختیارم بگذارین و بگین آیا خیلی سخته واکسنش؟ دردش زیاده؟ تب هم داره؟ آخه قراره اگر خدا بخواد 5 اسفند ماه بریم مشهد (فکر کنم دعای شما دوستانی که دعا کردین در حقمون مستجاب شده)، اینه که میترسم تا اون موقع سرپا نشده باشه و تب داشته باشه، ممنون از محبتتون یکشنبه،  27بهمن ماه: امروز طی یک عملیات ضربتی و هماهنگ ناشده ساعت 11 ظهر واکسن پسری رو زدیم، بیشتر از اینکه برای تزریق واکسن گریه کنه از خوردن قطره فلج اطفال گریه کرد، چون تو این چند روز اخیر زیاد دارو خورده کلی به این قضیه حساس شده، از ظهر...
21 بهمن 1392